عشق

ساخت وبلاگ
یادمه وقتی بچه بودیم، دوره زمونه ی بهتری بود. زیاد بارون و برف میبارید. توی پاییز و زمستون مامان ازین سر هال به اون سر طناب میبست و لباسایی که شسته بود رو تو خونه پهن میکرد تا خشک بشن. من عاشق این بند عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 238 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 0:05

چشمهای سرخ من، انگار سرخ تر شده بود. دراز کشیدم و چشمهایم را بستم. خوابم برد. خواب یک مار سیاه را دیدم، مثل دود بود، از سوراخهای بینی ام بالا رفت و من توی خواب آینه ام را دیدم که داشت میرقصید و مثل استیج کاباره ها نورهای رنگی از تویش بیرون می آمد. بعد آینه متوقف شد و دود سیاه از تک تک روزنه های بدنم بیرون آمد و تمام فضا را سیاه کرد. از خواب پریدم. خوابم را یادداشت کردم. رفتم پشت پنجره، هنوز دود بلند بود. از غلظتش اصلا کاسته نشده بود. لباس پوشیدم و بیرون رفتم

عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 225 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 0:05

روزگاری دختری بود زشت و خیلی هم اتفاقا چاق که رنگ چهره اش قهوه ای تیره بود و صد البته متاسفانه کمی از کسالت روان رنج میبرد. روزها مینشست کنج خانه و با موبایل شسکته خودش توی اینترنت میچرخید و عکسهای دخ عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 263 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 0:05